امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

زبون بلبلی

روزهامون می گذره و من خوشحالم که شما سرحال و شاداب هستید. باران های پاییزی زمینها رو سیراب کرده و بوی خاک رطوبت خورده همیشه مشام رو نوازش می ده. زبون درازی شما دو قلوها که پایانی نداره. هفته قبل جشن بادبادکها بود و با آرتمیس و آمیتیس و رامتین رفتیم جشن. تنها کاری که نکردید بادبادک بازی بود. فقط خوردید و بازی کردید. هر چی بهتون اصرار می کنم برید استخر یا ورزش قبول نمی کنید. امیر علی می گه وقتی بزرگ شدیم خودمون می ریم. امیر حسین خیلی زبون دراز شده. وقتی که با هم بازی می کنید میگه زبون بلبلی نکن (بلبل زبونی). بهش می گم از کجا این رو یاد گرفتی، میگه از مخارتهای زندگی(کارتون مهارتهای زندگی). وقتی کار بدی انجام می ده و سرش داد می زنم و ...
28 مهر 1393

بی پولی....

عزیزای دلم زندگی ما در جریان هست و من خوشحالم از اینکه 5 نفرمون سالم و سرحال در کنار هم هستیم. واقعیتش اینه که الان یه چند وقتی هست (دقیقا از موقعی که از مشهد اومدیم) با یه بحران مالی مواجه شدیم. یعنی اینکه اصلا پولی توی دست و بالمون نیست. همیشه کارت بابا مبلغ قابل توجهی پول توش بود اما الان واقعا خالیه و هیچ پر نمی شه. هر کاری هم که می کنه پولش رو بهش نمی دن. خلاصه وضعیت مالی خوبی نداریم. البته با هر کسی در این مورد صحبت می کنم اونها هم دقیقا همین مشکل رو دارند. خدا خودش آخر و عاقبتمون رو بخیر بکنه. امیر حسین بعد از خواب ظهر با یک تب شدید بیدار شد. بعدش استفراغ و اسهال و دل درد. هنوز هم ادامه داره. مدام دستشویی رفتن اذیتش می کنه. دیشب...
15 مهر 1393

شعرهاي خودماني

عزيزاي دلم، قند عسلهاي مامان. امير علي قلب مامانه، امير حسين نفس مامانه، حسنا شيشه عمر مامانه. اين هميشه يادتون بمونه. توي خونه واستون شعر مي خوندم از وقتي كه بچه بوديد تا حالا كه بزرگ شديد. بالطبع شما هم اين شعرها رو ياد گرفتيد و الان براي حسنا مي خونيد. تا جايي كه بتونم براتون شعرها رو مي نويسم كه بعدهايي كه من نيستم يادتون بياد با چه عشقي براتون شعر مي خوندم. همه شعرها به زبان لري (محلي خودمون) هست و خدايي نكرده از قومي اسم برده ايم قصد توهين نبوده و هيمنجا از همه هموطنان عذرخواهي مي كنم. ****** كُرِم كُرُني كِرده (پسرم بازي هاي پسرانه مي كند) هفت سال چوپوني كرده (هفت سال شغل چوپاني را انتخاب كرده است) ...
8 مهر 1393

گذشته ها ...

روزهاي زيادي از ننوشتنم گذشته و حالا دوباره شروع كردم. چون ديگه از پنجم مهرماه كه شروع بكار كردم حداقل صبحها وقتم آزاده و ديگه صدايي توي گوشم دائم نمي گه: مامان آب مي خوام. مامان جيش دارم. مامان امير حسين كتكم زد. مامان امير علي تفنگم رو نمي ده. اووووو. اييييييييييي. ههههههههههه (صداي حرف زدن حسنا)و .... تا جايي كه ذهنم ياري بكنه اتفاقات اين مدت رو براتون مي نويسم. اولش ازدواج دايي مهدي بود. بعد ازدواج داداش محمد. مرگ برادر آقاي بهاري كه بسيار همه رو متاسف كرد. مرگ خواهرزاده خاله الهه. سقوط يك فروند هواپيماي تهران – طبس. توي اين مدت هميشه تقريبا باهم بوديم بجز يك ماموريت 4 روزه تهران مامان كه فقط حسنا رو با خودم بردم....
7 مهر 1393
1